امدم

ساخت وبلاگ
چه وحشتناک و دردناک

وسط دریااای آب باشی و در دریای آتش بسوزی:(((((

متاسفم که به نوبه خودم کاری ازم برنیومد متاسفم:(((((

دلم از دریایی گرفته که زورش به آتش نرسید

امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 100 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 16:05

سلام دیروز سالگرد فوت مادربزرگ بود؛ مامان به چهارتا خواهرهاش گفته بود بیاید اینجا و دور هم ختم انعام بگیریم و فاتحه ای بخونیم و عصرانه دور هم باشیم؛ مادر هم از دور همی ما روحش شاد میشه؛ خاله بزرگه به من پی ام داد که زن داداشا نیستن و منم در جوابش گفتم نه دیگه به اونها زحمت ندادیم!!! مامان نظرش این بود ک خودش و خواهرهاش باشن و خب چون هر کدوم یکی دوتا بچه هم دارند به اندازه کافی شلوغ میشه و اینکه از سه تا زن داداش هر کدوم ی مدلی هستن! ۱) خودش بی زر زری زیبا بود از سالی ک دایی دو زنه شد دیگه زیباترم شد و خب اصلا با کسی کاریم نداره؛ البته قبلا گفتم مامانم توو این ۱۲ سال اصلا تا بحال خونه زن دوم پا نذاشته و اونم خداروشکر نیومده با اینکه خب همه به مامانم میگن اگر عمه این سه تا دختری؛ عمه دوتا بچه اونم هستی!! مامان میبیندش احترامش میزاره اما حرفیم باهاش نداره؛ بنابراین توقع داره زن داداش اولیش که دخترعموشم هست حرمت نگهداره که اونم اصلن توو این فازها نیس!! ۲) از اولش میاد یک عالم حرف میزنه!!! غیبت دایی اولی رو میکنه بخاطر مسایل شراکتی شوهر خودش یعنی دایی دومی و دایی اولی؛ مامانم هم خب خواهره و دوست نداره فردی از هیچکدوم از داداشاش به بدی یاد کنه و از طرفی گهگاهی هم به زن دایی باید هی تذکر بده: دختر بدگویی نکن؛ همه خواهرا هم مثه مامان من نیستن یهو یکی جوابشو میده بعد اونم دلش میشکنه و حالا امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 77 تاريخ : جمعه 22 دی 1396 ساعت: 9:16

سلام 

به دور از  انصاف دیدم وقتی حالم خوبه ننویسممممم:*

به حول و قوه الهی بسی شاد و سالم هستم:)

اثری از سرماخوردگی در من نیست:)

ممنون از همه بامحبت ها

امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 6:44

حال و روزم شبیه عصر جمعس:((( مریض و تبدار!! از شنبه من مریضم خدا کنه زودی خوبه خوب شم:((( اصلن سرماخوردگی لعنتی شب تا صبح تازه خودشو نشون میده؛ دیشب تا صبح مدام به هذیون و گرمی و سردی و بدن درد گذشت دیگه اذان صبح بلند شدم و آب گذاشتم جوش بیاد تا نمازمو خوندم رفتم ابگرم آبلیمو درست کردم و با قرص سرماخوردگی خوردم و فرو رفتم توو رختخواب و خداروشکر خوابم بردیعنی من خعللللللی به ندرت مریض میشم؛ خیلی غصه بخورم مریض میشم!! اما این سری خعلی سرد و گرم شدم که به این حالت افتادم؛ چون مدام فعالیت بدنی و ورزشی و بیرون از خونه داشتم؛ توو خونه بهم میگن اصن یادمون نمیاد آخرین بار چ زمانی سرماخورده بودی!!! هوای شیراز شده هوای بهار سینوس و کسینوسیش خعلی بالا پایین داره!!  حالام داره بارون میاد؛ شکرخدا خدا کنه برفم امسال توو شهرمون ببینیم؛؛؛ روز شنبه که تموم شد؛ امروز باید میرفتم چندتا کار بیرون انجام میدادم؛ که صدهزار مرتبه شکر تمامش انجام شد :) همه میدیدن من حالم نابسامان هست خعلی مراعاتمو میکردم؛ ماشینم نبردم چون مرکز شهر بود و مدام باید میگشتم دنبال جای پارک دیگه پیاده رفتمو اومدم تا بیرون بودم و پیاده روی میکردم همه چی خوب بود اما رسیدم خونه چشمتون روز بد نبینه انگار داشتن بند بند بدنم رو میکشیدن عین حالت معتادها!! نه تا حالا صدبار معتاد شدم:))) بعد بابایی من تا بچه هاش سرما میخورن یا غصه دار می امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 93 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 16:37

سلاااااام ظهر جمعتون بخیر آخ که چقد دلم میخواست گوینده رادیو بودم و با شور و حال واااااافر این سلام رو به گوش خعلیا میرسوندمچطورید گُمپ گلاااا ؟؟؟ همون دسته گلای شما:) صبح خیلی بانشاطی رو شروع کردم رفقا گفتن بریم کوووه:) همون کوهی که آهو نمیدونم چی چی داره آی بله:) خلاصه هویجوری گفتم باشه،،، ۶صبح با کلی سکوت لباس پوشیدمو و وسیله هامو برداشتم پاورچین پاورچین زدم بیرون:) هوا هم تاریک که دیگه خدا خیر بده مربی رو گفت: خودم میام دنبالت چون هنوز هوا روشن نشده بود:* مامان: صبح جمعه هم نخوابیااااا:))) ما اینجا سه طرف کوه داریم: باباکوهی که الان ما رفتیم؛ کوهپایه؛ کوه دراک:) خلاصه چقد خداروشکر کردم که گفتم میام:) چقد خوش گذشت:) چقد زدیم و بعضیا؛  نه من ها؛ بعضیاااااا قرتیا :) رقصیدن چقد هوا عااااااااااااالی بود چه آش سبزی شیرازی ای اون بالا خریدیم و زدیم بر بدن:) منم که اون وسط هی با ریتم میگفتم: شیرازیاااا دست دست:)) بقیه هم هی دست دست؛ کلی اون بالا جیغ و کِل کشیدیم الان من یک  عدد مرضیه آماده برای هرررر اتفاقی هستم چون انقد روحیه گرفتم که توان مقابله ام بسی بااااالاس جای همگی خالی:) . پرس و جوی یک آقای غیرتی: با کیا میری کوه؟ _ فرزانه زهرا مربی و خیلیا حالا شومو کدوما رو میشناسی ک بگم!!! مرد هم باهاتون هس؟ _ نه؛ :| خب خوش بگذره خانم کوهنورد:).. . . پیش بسوی شنبه ای پر از تنوع و شادی و پی امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 89 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 13:32

دیروز بعد کوه یکباره رفتم حمام؛ ولیکن وقتی دوش رو باز کردم متوجه شدم آبگرمن خاموشه تا روشن شد و آبگرم شد دیگه بنده اومدم بیرون!! توو خونمونم همه یکی یکی سرماخورده بودن؛ دیگه دیروز عصر اثرات سرماخوردگی داشت نمایان میشد؛ منه گرمایی حسابی سردم بود کم کم بدن درد و گرفتگی و همه چی اومد سراغم:(((گفتم تا حال و توان دارم و نیفتادم به کارهام برسم؛ نشستم و تند و تند الگو کشیدم و انداختم رو پارچه و چیدم که امروز صبح توو باشگاه بدم زر زر برام سردوز کنه؛ دوشنبه بیاره و من تا چهارشنبه قبل کلاس خیاطی بدوزمش؛ صبحم یه تخم مرغ آبپز با گوجه و فلفل سیاه خوردم و یه لیوان شیر داغ و عسلم زدم بر بدن و قرص سرماخوردگیم خوردم و رفتم باشگاه چون اگر نمیرفتم زر زرم نمیدیدم و دیگه کارم عقب میفتاد!! رفتم و برگشتم چندتا پرتقال از درخت حیاطمون چیدم و آب گرفتمو خوردم و باز با مامان رفتیم خیابون و خریدهامونو انجام دادیم و اومدیم اما الان یک عدد مرضیه مریض افتادم:( حالا تا فردا کار مهمی برای انجام ندارم خدا کنه زودی خوب شم و فردا از زندگیم عقب نمونم:| امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 121 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 13:32

سلامی به گرمی دلهای شادِ امشب الان ساعت ۱۲:۳۷ دقیقه نیمه شب و شروع یکم زمستان ۱۳۹۶ است:) امروز وسایل جدید خونمون وارد شدن و من یک عالم بخودم رسیدم و به مناسبت شب یلدا؛ یک لباسی که چندسال پیش عید خریده بودم؛ تن کردم:) مبلمان خونه رو مامان تغییر دکوراسیون داده بود و مدل عیدها چیده بود:) و از دیشب مدام منو مامانم در تدارک چیدمان شب یلدا بودیم و من بازم یک کیک هندونه ای با یک ترکیب دیکه پختم:) فال حافظ گرفتم و عجب فالی اومد:) انقدر منو شاد کرد که نگو و نپرس؛ دادم دست مامانمو خوندش کلی ذوق کرد:) الان که وارد اتاقم شدم که لباس خواب تنم کنم و بخوابم؛ یک آن که عکسم توو آینه اتاق افتاد؛ ذهنم گفت الان عید هست و صبحم باید بری عیددیدنی!!!! یعنی انقدددددر توو دلم عیدِ که خودم خبر نداشتم و تصویر توو آینه منو به این عالم بُرد؟! برای خودم: ماشالله لاحول و لاقوه الا بلله العلی العظیم میخوانم و فوت میکنم و پُست میگذارم...  کلاً این هفته از اولش برام سراسر خوشی و خوش یمنی بود:) چه حیف که فقط یکروزش باقی مونده و چه امیدوارم به شروع هفته جدید؛ انشالله . . زمستان بکام:) آرزو دارم شروع زمستان سرآغاز شادی های بی بدیل زندگی تک تکمون باشه:) دست خدا به همراهتون:* امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 89 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 19:47